حسین جان شمع رخسار از تو و پروانهاش با من
لب چـون لعـل از تــو بــوسـه مـســتـانـهاش با من
هـمـای عـشقم و مـرغـان کـوکـو زیـر پـر دارم
به هر منزل رسد مرغان عشقت لانهاش با من
به اثبات حقایق نیزه و ویرانه میخـواهد
فـراز نیـزه از تـو گـوشـه ویـرانهاش بـا مـن
گل نازت رقـیّه گـشـته پـرپـر انـدر آغـوشـم
گل اندر شام ویران با تو و گلخانهاش با من
اگــر گـیرد ســر ذلـف رقـــیّه خـاک ویـــرانه
برادر غم مخور با ناخن غم شانهاش با من
ز نهضت باید اندر شام باشد یک نماینده
سفیر خردسال از تو سفارتخانهاش با من
"تقائی" گر مریضی دارد اندر بستر افتاده
طبیب حـاذق و دارو و داروخانهاش با من