بوی ظهور می رسد از کوچه های ما
نزدیک تر شده به اجابت دعای ما
دیگر دو بال آرزویمان شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما
این هفته هم سه شنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه ، آقا بیای ما
ما از ندیدنت بخدا شکوه می کنیم
ای امتداد هرشب یا ربّنا ما
دیگر به اخر خط دوری رسیده ایم
ای انتهای غیبت تو ابتدای ما
این پنج روزه نوبت ما،کاش با تو بود
بر روی رد پای تو می بود پای ما
یک جمعه گریه های تو را درک می کنیم
عجل ، امام منتقم کربلای ما
دلی دارم که دائم در هوای یار میباشد
خدا را شکر خَلق من برای یار میباشد
از این رو از همه عالم غنی و بینیازم من
که از لطف خدا این دل گدای یار میباشد
ز دُرّ معرفت هرگز نباشد گوهری بهتر
کلید معرفت یابی بلای یار میباشد
خوشا آنکه بود گمنام و کس قدرش نمیداند
ولی در خلوت خود آشنای یار میباشد
هزاران ساز و آواز و نوا آمد به گوش اما
صدایی را که نشنیدم صدای یار میباشد
هرآنکه سفرهاش رزق حلال و پاک را داراست
کنار سفرهٔ خود هم غذای یار میباشد
الهی غفلتم بسیار و ترک معصیت سخت است
همه اینها فراهم در دعای یار میباشد
حامد كاشنده
حسین جان شمع رخسار از تو و پروانهاش با من
لب چـون لعـل از تــو بــوسـه مـســتـانـهاش با من
هـمـای عـشقم و مـرغـان کـوکـو زیـر پـر دارم
به هر منزل رسد مرغان عشقت لانهاش با من
به اثبات حقایق نیزه و ویرانه میخـواهد
فـراز نیـزه از تـو گـوشـه ویـرانهاش بـا مـن
گل نازت رقـیّه گـشـته پـرپـر انـدر آغـوشـم
گل اندر شام ویران با تو و گلخانهاش با من
اگــر گـیرد ســر ذلـف رقـــیّه خـاک ویـــرانه
برادر غم مخور با ناخن غم شانهاش با من
ز نهضت باید اندر شام باشد یک نماینده
سفیر خردسال از تو سفارتخانهاش با من
"تقائی" گر مریضی دارد اندر بستر افتاده
طبیب حـاذق و دارو و داروخانهاش با من
تقائی اردبیلی
یا دم هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خسته دلان میکند آخر اثری
سالها حلقه زدم بر در میخانه ی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
زین چهارت که بگویم به طهارت بفرست
کوثری،جام طهوری،شرری،چشم تری
ز تو خواهم که مرا از گنه آزاد کنی
به نگاهی که اسیرم کنی و خود بخری
غرض از آمد و شد دیدن بالای تو بود
لحظه ای یا که دمی یا که شبی یا سحری
سالیانی است که من در هوس کنج قفس
ریختم بی خبر از دام غمت بال وپری
آمدم تا که بیابم سر کویت سر و پا
شهره گشتم سر کوی تو به بی پا و سری
تو چه خورشید جمالی که نبینند تو را
جز دو سه مشتری حُسن به سالی قمری
بس کن ای دل که نگنجند عزیزان در بیت
آسمان قاب ندارد که به منزل ببری
محمد سهرابی
تسبیح اشک های سحر بی نتیجه نیست
در گریه دیده ایم اثر بی نتیجه نیست
باور کــنید آهِ جگر بی نتـــیجه نیست
این قدر باز ماندن در بی نتیــجه نیست
از انتـظار،پنجره ها باز می شوند
با نور چـشم تـو گره ها باز می شوند
تقـویم هـایمان هـمه زارند خــسته اند
این ابرها چگونه بـبارند خسـته اند
بی تو از این که جمـعه شمارند خسته اند
از برگ برگ خـود گـله دارند خسته اند
کارم غروب جمعه به اشکال خورده شد
دیدی هزار و سیصدمان سال خورده شد
نام تو می بـریم اگـر،قـــند می خوریم
پس ما به رد پـای تو پیـوند می خوریم
وقتی که ما به جان تو سوگند می خوریم
یعنی به دردِ لطف خـداوند می خوریم
مرحمتش گرفت گرفتار تـو شدیم
چله نشین لحظه ی دیدار تو شدیم
با هر گـناه اشک تـو را حیف می کنم
رویـم سیاه اشک تو را حیف می کنم
شرمنده آه اشک تو را حیف می کنم
حیف از تو مـاه اشک تو را حیف می کنم
پیش خدا که روی سفیدی نداشتیم
اشکت اگر نبود امیدی نداشتیم
صابر خراسانی
برای آمدنت گرچه چشم دنیا هست
به خاك پا مگذاری كه دیده ی ما هست
اگرچه باز گذشت و نیامدی امروز
دوباره وعده به دل می دهیم، فردا هست
شنیده ایم كه هستی و ما نمی بینیم
تو نوری و جلواتت همیشه پیدا هست
برای آنكه به زیر قدومت اندازیم
هنوز هم سرِ ناقابلی به تن ها هست
مگو چو قطره ای افتاده ایم از چشمت
میان وسعت قلب تو تا ابد جا هست
برای مرهم زخمش اگر چه فاطمه نیست
ولی هنوز جراحات قلب مولا هست
خدا كند كه ببینیم آن دمی را كه
مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست